مولوی و تجربه سکوت...

گفت هان ای سخرگان گفت و گو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبهٔ آن گوش سِرّ گوش سَرست
تا نگردد این کر آن باطن کرست
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
تا به گفت و گوی بیداری دری
تو زگفت خواب بویی کی بری
سیر بیرونیست قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما
حس خشکی دید کز خشکی بزاد
عیسی جان پای بر دریا نهاد
سیر جسم خشک بر خشکی فتاد
سیر جان پا در دل دریا نهاد
چونک عمر اندر ره خشکی گذشت
گاه کوه و گاه دریا گاه دشت
آب حیوان از کجا خواهی تو یافت
موج دریا را کجا خواهی شکافت
موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست
موج آبی محو و سکرست و فناست
تا درین سکری از آن سکری تو دور
تا ازین مستی از آن جامی نفور
گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن هوشدار
(مثنوی مولوی-دفتر اول-بخش ۲۶)
در این متن، گوهر معانی، بر لزوم توجه به باطن و عمق زندگی تأکید دارد. نویسنده به سخرگان (غافلان) یادآوری میکند که باید حواس خود را از دنیای مادی و ظواهر بپیرایند تا بتوانند به حقیقت و درک عمیقتری دست یابند. او به بیحسی و بیگوشی اشاره میکند که باید به کمک آنها به درک واقعی خطابهای الهی دست پیدا کرد. به نقل از مثالهایی چون حضرت عیسی که بر دریا میرود، نشان میدهد که سیر باطن و روح از سیر ظاهری و جسمی بالاتر است. در نهایت، او از مشغولیتهای دنیوی و غبارهایی که به ما میچسبد، اشاره میکند و دعوت به سکوت و آگاهی میکند تا به درک عمیقتری برسیم.
بگو ای کسانی که فقط به سخن و الفاظ توجه دارید، آیا فقط در گفتوگوها و وعظها به دنبال حقیقت هستید؟ زبان و گوش شما در جستجوی چه چیزی است؟
گوش و چشم خود را از حواس دنیوی پر کنید و به دقت به حقیقتهای بالاتر توجه کنید.
گوشی که از حقیقت بیخبر است، مانند پنبهای است که در آن گذاشته شده. تا زمانی که این ناآگاهی ادامه دارد، فرد نمیتواند به دنیای حقیقی و باطن امور دست یابد.
برای آنکه بتوانید پیام مهمی را بشنوید، باید خود را از احساسات و افکار خالی کنید و به حالت سکوت و آرامش برسید.
تا وقتی که در گفتگو و بیداری هستی، اجازه نده که بوی خواب و خوابآلودگی تو را از مسیر درست منحرف کند.
رفتار و گفتار ما در ظاهر به یک شکل پیش میرود، اما در عمق وجود ما، تحولی عمیقتر و روحانی در حال اتفاق افتادن است.
حس خشکی را دید که از آن خشکی، عیسی جان به دنیا آمد و پا بر روی دریا گذاشت.
بدن در دشت خشک در حرکت است، اما روح همچنان در عمق دریا غوطهور است.
زندگی من در مسیری سخت و دشوار سپری شد، گاهی به کوههای بلند برخوردم، گاهی به دریا و گاه نیز در دشتها قدم زدم.
آب حیوان را از کجا میخواهی پیدا کنی، و چطور میخواهی موج دریا را بشکافی؟
حالت اول، موج خاکی که نشاندهندهی تصورات و درکهای ماست، و حالت دوم، موج آبی که نماد تجربههای عمیقتر و ناپایدار زندگی است. به عبارت دیگر، ما در دنیای واقعی و مادی خود غرق در افکار و خیالات هستیم، اما در عین حال با احساساتی و تجربیاتی مواجهایم که زودگذر و زائلاند.
تا زمانی که از حالت خوشی و سرخوشی به دور هستی، دوری از آنجا که مستیات را برباید و باعث نارضایتیات شود.
گفتوگوهای ظاهری مانند غباری است که مدتی خواب را در پی دارد. باید هوشیار باشیم.
نمی دانستم...