رستاخیز عشق...
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد/بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
بنیاد هستی تو چو-- زیر و زبر--- شود /دیگر گمان مبر که --زیر و زبر--- شوی
در درونشان صد قیامت نقد هست/کمترین آنکه شود همسایه مست
کار مردان روشنی و گرمی است/کار دونان حیله و بی شرمی است
و اون شخص تجلی حضور قیامت برای آدمها میشه:
با زبان حال می گفتی بسی/ کی زمحشر حشر را پرسد کسی؟
و در نتیجه اون آدم می تونه هر روز تمنای درک قیامتو داشته باشه, آدمی بینای قیامت بشه و حلاوت و شرینی اونو با تموم سختیش بچشه و لذت ببره... عاشق قیامت بشه....
ای سرافیل قیامت گاه عشق/ای تو عشق عشق وای دلخواه عشق
من میان گفت و گریه می تنم/یا بگویم یا بگریم, چون کنم؟
و وقتی طعمشو چشید دیگه نمی تونه بدون اون --رستاخیز عشق-- و درک هر روزش زندگی کنه:
بی همگان بسر شود,بی تو بسر نمی شود/داغ تو دارد این دلم, جای دگر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم/سر ز غم تو چون کشم؟ بی تو بسر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی --زیر جهان زیر--شدی/باغ ارم سقر شدی بی تو بسر نمی شود.
و باز ...
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها/ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی/بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
و اینجاست که کشته شدن هر روزه میشه یک خواسته...
دشمن خویشیم و یار آنکس که ما را می کشد/غرق دریاییم و ما را موج دریا می کشد
زان چنان شیرین و خوش در پای او جان می دهیم/کان ملک ما را به شهد و شیر و حلوا می کشد
آن گمان ترسا برد, مومن ندارد آن گمان/کو مسیح خویشتن را بر چلیپا می کشد
بنیاد هستی تو چو-- زیر و زبر--- شود /دیگر گمان مبر که --زیر و زبر--- شوی
در درونشان صد قیامت نقد هست/کمترین آنکه شود همسایه مست
کار مردان روشنی و گرمی است/کار دونان حیله و بی شرمی است
و اون شخص تجلی حضور قیامت برای آدمها میشه:
با زبان حال می گفتی بسی/ کی زمحشر حشر را پرسد کسی؟
و در نتیجه اون آدم می تونه هر روز تمنای درک قیامتو داشته باشه, آدمی بینای قیامت بشه و حلاوت و شرینی اونو با تموم سختیش بچشه و لذت ببره... عاشق قیامت بشه....
ای سرافیل قیامت گاه عشق/ای تو عشق عشق وای دلخواه عشق
من میان گفت و گریه می تنم/یا بگویم یا بگریم, چون کنم؟
و وقتی طعمشو چشید دیگه نمی تونه بدون اون --رستاخیز عشق-- و درک هر روزش زندگی کنه:
بی همگان بسر شود,بی تو بسر نمی شود/داغ تو دارد این دلم, جای دگر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم/سر ز غم تو چون کشم؟ بی تو بسر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی --زیر جهان زیر--شدی/باغ ارم سقر شدی بی تو بسر نمی شود.
و باز ...
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها/ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی/بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
و اینجاست که کشته شدن هر روزه میشه یک خواسته...
دشمن خویشیم و یار آنکس که ما را می کشد/غرق دریاییم و ما را موج دریا می کشد
زان چنان شیرین و خوش در پای او جان می دهیم/کان ملک ما را به شهد و شیر و حلوا می کشد
آن گمان ترسا برد, مومن ندارد آن گمان/کو مسیح خویشتن را بر چلیپا می کشد
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۸۹ ساعت 2:22 توسط شمس گیلوایی
|