هیچ نشان...
گفتی سکوتم را شکسته ام...
گفتی هیچ از تو نشان نخواهم...
هییییچ...
هیچ نوشته و خطی...
و یا کلامی و صحبتی...
نه صدای زنگ و جرسی...
نه تک زنگ های مرد بی نفسی...
نه خط نوشته ای بر الماس آبی...
نه تک پیامی به وقت شامی...
گفتی حق من است آنچه می گویند...
و اکنون از چه رو باید دهم پاسخ...
پس پنهان می گردم...
در پستوی هستی...
به انتظار...
تا بسوزی در آتش این نیستان...
و خاکستر شود هر چه ناپاکی...
(مهراندوز)
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم تیر ۱۳۸۹ ساعت 16:30 توسط شمس گیلوایی
|